تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



پس معناى اين كه فرمود: «قُل لَو كَانَ البَحرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى»، اين است كه اگر درياها مركب باشد و با آن، كلمات خدا را كه دلالت به خدا مى كنند، بنويسم، هر آينه آب دريا تمام مى شود و كلمات پروردگار تمام نمى شود.

و معناى «وَ لَو جِئنَا بِمِثلِهِ مَدَداً» اين است كه حتى اگر غير درياهاى دنيا، درياى ديگرى هم تهيه كنيم، آن نيز خشك خواهد شد، قبل از اين كه كلمات پروردگار من تمام شود.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «بِمِثلِهِ»، جنس مثل است، نه يك مثل. چون كلمه «مثل» هر وقت اضافه به اصل شود، از تناهى بيرون نمى رود، و چون كلمات خداى تعالى - يعنى معلوماتش - غيرمتناهى است، لذا متناهى نمى تواند غيرمتناهى را ضبط كند - اين خلاصه گفتار مفسر مذكور است.

اين گفته در جاى خود صحيح است، ليكن نه به خاطر تناهى و عدم تناهى، و اين كه كلمات خدا غيرمتناهى است. بلكه به اين جهت است كه حقايقى كه كلمات بر آن دلالت مى كند، از حيث دلالتش، غلبه بر مقادير دارد، و چگونه چنين نباشد با اين كه هر ذرّه از ذرات دريا، هر قدر هم بسيار فرض شود، وافى نيست كه دلالت هايش را بر جمال و جلال خدا در طول وجود خودش ثبت كند، تا چه رسد به اين كه غير درياها از موجودات ديگر هم به درياها اضافه شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵۵

و اين كه كلمه «بحر» در آيه شريفه تكرار شده، و همچنين كلمه «رَبِّى» كه اسم ظاهر است، در جاى ضمير به كار رفته، تثبيت و تأكيد را مى رساند. و همچنين اين كه از اسامى خداى تعالى، فقط «رب» ذكر شده و به ضمير متكلم اضافه گرديده، نيز تأكيد را مى رساند به اضافه اين كه به مضاف اليه شرافت هم مى دهد.

بحث روايتى

در تفسير قمى ،به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل اين آيه فرموده: به تو خبر مى دهم كه كلام خدا، نه آخر دارد و نه غايت، و تا ابد انقطاع نمى پذيرد.

مؤلف: اين كه كلمات خداى را به كلام تفسير فرموده، گفتار گذشته ما را تأييد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵۶

آيه ۱۱۰ سوره كهف

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا(۱۱۰)

«ترجمه آیه»

بگو من فقط بشرى هستم همانند شما، كه به من وحى مى شود، حق اين است كه خداى شما، يگانه است. پس هر كه اميد دارد كه به پيشگاه پروردگار خويش رود، بايد عمل شايسته كند و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند. (۱۱۰)

«بیان آیه»

بيان آخرين آيه سوره کهف، كه به سه اصل: «توحيد»، «نبوت» و «معاد» اشاره دارد

اين آيه، آخرين آيه سوره است كه غرض از بيان سوره را خلاصه مى كند، و در آن اصول سه گانه دين را كه توحيد و نبوت و معاد است، جمع كرده.

جمله «إنَّمَا إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ»، مسأله توحيد را، و جملۀ «إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحَى إلَىَّ» و جملۀ «فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحاً...»، مسأله نبوت را، و جملۀ «فَمَن كَانَ يَرجُوا لِقَاءَ رَبِّه»، مسأله معاد را متعرض است.

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ»:

كلمه «إنَّما» ى اولى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را منحصر در بشريت و در مانندى ساير بشرها مى سازد، به طورى كه هيچ چيزى زائد بر آنچه آنان دارند، ندارد و هيچ زيادتى براى خود ادعا نمى كند. و اين در حقيقت، ردّ پندار مردم است كه خيال مى كنند كه ادعاى نبوت كرد، ادعاى الوهيت و قدرت غيبى كرده است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵۷

و بر اساس همين پندار است كه از انبياء توقع هايى دارند كه جز خدا، كسى علم و قدرت بر آن ها را ندارد. در انحصار اول به امر خدا، همه اين ها را از خود نفى مى كند، و براى خود اثبات نمى كند، مگر تنها و تنها مسأله وحى را.

و انحصار دوم معبود را كه معبود ايشان هم هست، منحصر در يكى مى كند، و اين همان توحيد است كه مى گويد اله تمامى عالَم، يك اله است.

جملۀ «فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاءَ رَبِّه فَليَعمَل...»، مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك است، و آنگاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقأ پروردگار متعال و بازگشت به سوى او .چون اگر حساب و جزایى در كار نباشد، هيچ داعى و ملزمى نيست كه افراد را به پيروى از دين و به دست آوردن اعتقاد و عمل صحيح وادار سازد، همچنان كه خود خداى تعالى فرموده: «إنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللهِ لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».

و اگر عمل صالح و شرك نورزيدن در عبادت رب را، متفرع بر اعتقاد به معاد نموده، بدين جهت است كه اعتقاد به وحدانيت خدا با شرك در عمل جمع نمى شوند، و با هم متناقض اند. پس اگر اله واحد باشد، در همه صفاتش كه يكى هم معبوديت است، واحد است، و در آن نيز شريك ندارد.

و اگر پيروى از دين را متفرع بر رجأ معاد كرد، نه بر يقين به معاد، بدين جهت بوده كه تنها احتمال بودن معاد كافى است كه آدمى را به پيروى از دين وادار سازد. چون دفع ضرر محتمل واجب است، هرچند بعضی ها گفته اند: كه مراد از لقاء، لقاء كرامت و ثواب است و اين تنها مورد رجاء است، نه مورد قطع.

و اگر رجاء لقاى خداى را متفرع بر جملۀ «إنَّمَا إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ» كرد، بدين جهت بود كه بازگشت بندگان به سوى خداى سبحان از تماميت معناى الوهيت است. زيرا خداى تعالى هر كمال مطلوب و هر وصف جميلى را دارد كه يكى از آن ها، فعل حق و حكم به عدل است و اين دو اقتضاء مى كند كه دوباره بندگان را به سوى خود باز گرداند و ميان آنان حكم كند، همچنان كه خودش فرموده:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵۸

«وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاء وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنٌّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ * أم نَجعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَلُ المُتَّقِينَ كَالفُجَّار».

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابونعيم - در كتاب صحابه - و ابن عساكر، از طريق سدى صغير، از كلبى، از ابوصالح، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: جند بن زهير را عادت چنين بود كه وقتى نماز مى خواند يا روزه مى گرفت يا تصدق مى داد، و مردم تعريفش مى كردند، خيلى خوشحال مى شد و به همين جهت اين كارها را بيشتر مى كرد تا مردم بيشتر تعريفش كنند. خداى تعالى، در مذمتش اين آيه را فرستاد: «فَمَن كَانَ يَرجُوا لِقَاء رَبِّه فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحاً وَ لَا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّه أحَداً».

مؤلف: نظير اين روايت، روايات ديگرى بدون ذكر اسم شخص معينى وارد شده، و جا دارد كه همه آن ها حمل بر انطباق آيه بر مورد شود، نه اين كه نزول آيه را در خصوص مورد بدانيم. زيرا بعيد به نظر مى رسد كه خاتمه يك سوره از سوره هاى قرآنى به خاطر سبب خاصى نازل شده باشد.

و در همان كتاب، از ابن ابى حاتم، از سعيد بن جبير روايت شده كه در تفسير آيه مورد بحث گفته است:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پروردگار شما مى فرمايد:

من بهترين شريكم. پس هر كس در عمل خودش، احدى از خلق مرا شريك من قرار دهد، من همه عمل او را به شريكم واگذار مى كنم، تا همه اش مال او باشد و هيچ عملى را از بنده ام قبول نمى كنم، مگر آنچه را كه خالص براى من بياورد. آنگاه اين آيه را خواندند: «فَمَن كَانَ يَرجُوا لِقَاء رَبِّه فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحاً وَ لَا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَداً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵۹

و در تفسير عياشى، از على بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى تبارك و تعالى فرموده: من بهترين شريكم. هر كس در عمل خويش كسى را شريك من كند، من آن را قبول نمى كنم، مگر آنچه را كه خالص براى من آورده باشد.

عياشى مى گويد: در روايت ديگرى از آن جناب آمده، كه خداى تعالى فرموده: من بهترين شريكم. هر كس عملى را، هم براى من و هم براى غير من بجا آورد، آن عمل مال آن كسى است كه وى با من شريكش كرده.

و در الدر المنثور است كه احمد و ابن ابى الدنيا و ابن مردويه و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم كه فرمود: هر كس نماز بخواند و ريا كند، شرك كرده و هر كه روزه بگيرد و ريا كند، شرك ورزيده و هر كه صدقه دهد و ريا كند، شرك ورزيده. آنگاه اين آيه را خواند: «فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاء رَبِّه...».

و در تفسير عياشى، از زراره و حمران، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمودند: اگر بنده اى عملى كند كه با آن رحمت خدا و خانه آخرت را طلب كند، آنگاه رضاى احدى از مردم را هم در آن دخالت دهد، مشرك است.

مؤلف: روايات در اين باب از طرق شيعه و اهل سنت آن قدر زیاد است که نمی توان شمرد. و البته مراد از شرک در آن ها، شرک خفیّ است که با اصل ایمان منافات ندارد، بلکه با کمال آن منافی است، همچنان که خدای تعالی فرمود: «وَ مَا یُؤمِنُ أکثَرُهُم بِالله إلّا وَ هُم مُشرِكُون». پس آيه شريفه با باطن خود شامل شرك خفى مى شود، نه به ظاهرش.

و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه، از ابى حكيم روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اگر از قرآن غير از آيه آخر سوره كهف بر من نازل نشده بود، همان يك آيه براى امت من كافى بود.

مؤلف: وجه اين روايت در سابق گذشت.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←